.persianblog'">
زنی که توی دلش مرده ای شبیه تو جا شد...
دو تا کلوچه ی گردویی از کشو بردار کنار چایی تقدیر تلخمان بگذار ... بیا به یاد بیاور زمان مشکوکی که می گذاشت دلم با دلت قرار و مدار همیشه قصه به این سو کشیده می شود آه و قصه گو که عجب کم می آورد این بار ... شده ست در به در اوج و مانع و پیرنگ نتیجه اش؟ ... همه اش دور می زند پرگار دو باره چشم به در داشته زن قصه و مرد قصه که رفته همیشه بر سر دار .... عجب کلوچه ی خوش مزه ای ، بخور دیگر نخواه زهر شود شور آخرین دیدار ...
¤ نویسنده:حمیده مظفری
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:5346 بازدیدامروز:11 بازدیددیروز:0 |
درباره من |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
|